وبلاگ شخصی علی سلمانی
داستان (12) قضاوت نادرست
مجلس میهمانی بود، پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود. اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد، و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت. دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده. به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت: پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟ پیرمرد آرام و متین پاسخ داد: زیرا انتهایش خاکی است، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود. مواظب قضاوت هایمان باشیم.
به قول دکتر شریعتی: برای کسی که می فهمد، هیچ توضیحی لازم نیست و برای کسی که نمی فهمد، هر توضیحی اضافه است.
مواظب قضاوت هایمان باشیم...
شناسایی خصلتهای بد زندگی
احساس راضی نبودن از خود نشانه ای است که به فرد هشدار می دهد که نیازمند تغییر است.
ویژگیهای ناخوشایند هم شبیه همین اشیا هستند، یعنی ما به آنها عادت میکنیم و بعد از مدتی دیگر به یاد نمیآوریم و چه بسا ویژگیهایی هم وجود دارد که حتی نمیدانیم بد هستند، بنابراین هرگز برای تغییرشان کاری نمیکنیم.
پس گام اول برای تغییر ویژگیهای بد این است که غبار عادت را از روی آنها کنار بزنیم تا یادمان بیاید کدام دسته از خصوصیاتمان به خودمان و دیگران آسیب میزند البته توجهکردن به ویژگیهایتان با حذف لفاف عادت که دورشان پیچیده شده، چندان آسان نیست، اما نگران نباشید ما پیشنهادهای دیگری هم برای پیداکردن عادتهای بدتان داریم.
یکی از راهها این است که به یاد بیاورید آخرین دلخوریهای دیگران از شما چه بوده است.آنها از بینظمیتان اشکال گرفتهاند؟ انتقاد کردهاند که چرا سر وقت نیستید؟ به شما گفتهاند حسود یا زودرنج یا سخن چین هستید؟ یا....
در نظر داشته باشید که دیگران گاه بجا و گاه نا بجا از شما انتقاد میکنند یعنی گاهی شما واقعا مقصر هستید و گاهی خودتان هم تهدلتان به آنها حق میدهید و به شکل بالغانه و منطقی میدانید که خطا از سوی شما بوده است.
حالا میان مواردی که شما تقصیرکار بودهاید و به علت ویژگی بد، دیگران را رنجاندهاید و مواردی که دیگران برای منافع شخصی یا به علت قضاوتهای غیرمنطقی شما را مقصر دانستهاند، خط بکشید و از هم جدایشان کنید.
در مواردی که شما اشتباه کردهاید، اصلیترین انتقادها به کدام ویژگی شما بوده است آنها را یادداشت کنید، این ویژگیها همانهایی هستند که باید اصلاحشان کنید.
احتمالا یک مثال، قضیه را برای شما روشنتر میکند. فرض کنید آخرین دلخوری دیگران از شما وقتی بوده است که دیر به یک قرار مهم رسیدهاید و رفیقتان را یک ساعت در خیابان نگه داشتهاید و به محض رسیدنتان، او به سروقت نبودن شما اعتراض کرده است.
اگر واقعا قصد نداشته باشید عادتهای بدتان را تغییر بدهید سخت نیست که توجیههایی برای این جریان جور کنید مثلا برای خودتان دلیل بتراشید که «آن روز ترافیک سنگین بود.» یا «همیشه وقتی قرار میگذارم اتفاق پیشبینی نشدهای برایم میافتد.» یا «مگر چه اشکالی دارد؟ مگر چقدر ضرر به دیگران رساندم ؟»
اما اگر قصد ترککردن عادتهای ناخوشایندتان را داشته باشید، آن وقت هیچ کدام از این توجیهها به کارتان نمیآید چون تهدلتان میدانید که میلیونها انسان وقتشناس در این دنیا زندگی میکنند که هرگز به قرارهایشان دیر نمیرسند و برای آن که اتفاقهای پیشبینی نشده و ترافیک باعث دیر رسیدنشان نشود، معمولا زودتر از زمانی که برای رسیدن به مقصد نیاز دارند، راه میافتند.با این حساب شما به شکل منطقی از مرور این خاطره نتیجه میگیرید که حق با دوستتان بوده است و باید ویژگی بدتان را تغییر بدهید.
راه دیگر برای شناخت ویژگیهای بد پرسش از دوستان و آشنایان است. همه ما دنیایی درونی داریم که تصاویر و تعاریف آن از پدیدهها، تا حدی با دنیای واقعی فرق دارد.
برای مثال تصویری که ما از قیافهمان در دنیای درونیمان داریم معمولا با تصویری که دیگران از ما میبینند متفاوت است. اگر خودشیفته باشیم تصویری که از ظاهر و چهرمان داریم بینظیر است و اگر افسرده باشیم آن تصویر، زشت و غمانگیز است در حالی که هیچکدام از این تصاویر نشاندهنده چهره واقعیمان نیست.
با این حساب ویژگیهایی که ما در دنیای درونی از خودمان تعریف میکنیم نیز معمولا به طور کامل بر واقعیت منطبق نیستند و حتی احتمال دارد تا حد زیادی با واقعیت در تضاد باشند.
به همین علت، راه دیگر پیداکردن عادتهای ناپسند، پرسیدن مستقیم از دیگران است. برای نمونه چند سال پیش، یکی از دوستان خانوادگی ما برای پرسیدن ویژگیهای ناخوشایند رفتاریاش از دیگران ابتکار جالبی به خرج داد.او در طول چند روز به همه دوستانش پیامک زد و از آنها خواست پنج ویژگی بدش را برایش نقل کنند و با این شیوه او توانست مجموعهای از خصوصیات ناپسندش را که باعث رنجش دیگران میشد و روابط اجتماعیاش را مخدوش کرده بود، شناسایی کند.
هرچند این روش تا حد زیادی به شناسایی ویژگیهای ناپسندتان به شما کمک میکند، اما به هر حال اشکالاتی هم دارد: اول این که اگر شما کمطاقت و زودرنج باشید، ممکن است با شنیدن اشکالهای رفتاریتان از کوره در بروید و دلخور شوید.
دوم این که برخی مخاطبان به این روش واکنش معقول و منطقی نشان نمیدهند، مثلا شاید بپرسند «آیا واقعا مجبورند پاسخ این پرسشتان را بدهند؟» که یعنی نمیخواهند جوابتان را بدهند یا بگویند «خودت بهتر میدانی» که یعنی علاقهای به فکرکردن درباره شما ندارند یا حتی مسخرهتان کنند که چرا میخواهید عیبهایتان را به یاد دیگران بیاورید، اما این رفتارها چندان مهم نیست چون این روش باعث میشود دست کم دوستان و آشنایان حقیقی و خیرخواه را که مایلند شما عادتهای بدتان را اصلاح کنید، بهتر بشناسید.حالا همه ویژگیهای بدی را که دیگران به آنها اشاره کردهاند، در دفترچهای یادداشت کنید و تصمیم بگیرید آنها را به خاطر بسپرید تا در بزنگاههایی که ممکن است بیدار شوند و خودی نشان دهند، کنترلشان کنید و حتی در طولانیمدت برنامههایی برای اصلاحشان بریزید.
گامهای اصلی اصلاح عادات
وقتی عادتهای بدتان را شناسایی کردید، چند گام عملی تا اصلاحشان پیش رو دارید:
گام اول ـ همانجا که عادتهای بد را نوشتهاید مقابل هر عادت بد توضیحی درباره این که اگر آن را کنار بگذارید، چه سودی نصیبتان میشود بنویسید.
با این کار، هرگاه در دوره اصلاح رفتاریتان از خودتان ناامید شوید، به نوشتهتان رجوع میکنید و فواید ترک ویژگیهای ناپسند را با خود مرور میکنید و مسلما بار دیگر به اصلاح رفتارتان امیدوار میشوید چون میدانید به واسطه ترک خصوصیت ناپسندتان، پاداشی ارزشمند دریافت میکنید مثلا ممکن است تشخیص بدهید که فردی فراموشکار هستید.
در دفترچهتان بنویسید که در صورت ترک این خصیصه چه چیز عایدتان خواهد شد. برای مثال میتوانید بنویسید «اگر دیگر از این پس حواسم را جمع کنم و فراموشکاری را کنار بگذارم، دیگر اطرافیانم بابت حواسپرتیهایم از من دلخور نمیشوند و فرصتهای مهم را از دست نمیدهم.»
گام دوم ـ برای ترک هر کدام از ویژگیهای ناخوشایندتان برنامهریزی کنید. برای نمونه بنویسید «از این به بعد برای حل مشکل فراموشکاریام، یک دفترچه ویژه کارها و قرارهای روزانه میخرم و هر روز صبح برنامههایم را در آن مینویسم» یا «باید تخته سفیدی بخرم و با ماژیک پاکشو روی آن مسائل مهمی را که نباید فراموش کنم، بنویسم.»
منبع: جام جم/ ضمیمه چاردیواری
داستان (11) کریستف کلمب
وقتی کریستف کلمب، از سفر معروف و پرماجرایش برگشت، ملکهی اسپانیا به افتخارش مهمانی مفصلی ترتیب داد.
درباریان که سر میز ناهار حاضر بودند با تمسخر گفتند: کاری که تو کردهای هیچکار مهمی نیست. ما نیز همه میدانستیم که زمین گرد است و از هر سویی بروی و به رفتن ادامه دهی، از آن سوی دیگرش برمیگردی.
ملکهی اسپانیا پاسخ را از کریستف کلمب خواست، کریستف تخم مرغی را از سر میز برداشت و به شخص کناری خود داد و گفت: این را بر قاعده بنشان ! او نتوانست. تخم مرغ دست به دست مجلس را دور زد و از راست ایستادن و بر قاعده نشستن ابا کرد.
گفتند: تو خودت اگر میتوانی این کار را بکن! کریستف ته تخممرغ را بر سطح میز کوبید، ته آن شکست و تخم مرغ به حالت ایستاده ایستاد.
همگی زدند زیر خنده که ما هم این را میدانستیم. گفت: آری شاید میدانستید اما انجام ندادید، من میدانستم و عمل کردم.
زندگی پر است پر آدم هایی که میگویند من هم میتوانم فلان کار را انجام دهم فلان جور باشم و... اما فقط تعداد اندکی عمل میکنند، و موفق میشوند!
داستان (10) تلاش بی نتیجه
اما دیدند درست در همان جایی هستند که شب پیش بودند! آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!
در اقیانوﺱ بیپایان هستی، انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید.
شما قایقتان را به کدام ساحل بستهاید؟ ساحل افکار منفی، ناامیدی، ترس، زیادهخواهی، غرور کاذب، خودبزرگبینی، گذشته یا ...
داستان (9) شکل دادن به اندیشه
مردی در کنار جاده دکهای درست کرد و در آن ساندویچ میفروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمیخواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچهای خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکهاش میایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق میکرد و مردم هم میخریدند.
کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد به کمک او پرداخت. سپس کم کم وضع عوض شد.
روزی پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش ندادهای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود آید. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.
پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم میخواند پس حتماً آنچه میگوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمیایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمیکرد.
فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت. او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست، کسادی عمومی شروع شده است.
آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالب است بدانید:
اندیشههای خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشههای شما را شکل میدهند. خواستههای خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامهریزی میکنند...
داستان (8) ﺯﻧﺪگی ملانصرالدین
به ملانصرالدین گفتن آهای ملا ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ. ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ. ﮔﻔﺘﻢ : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ. ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ. ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﺭﺯﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ. ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﻫﺎﻥ، ﻧﺎﻗﻼ ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟ ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجر ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ. ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجر ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟ ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿم ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ.
تا اﯾﻦ ﺷﮏ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﻧﺮﺳﻪ ﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﺕ ﻣﯿﺸﻦ ﺍﻻ خدا
داستان (7) فقیر و هنداونه فروش
فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت و گفت: هندوانه برای رضای خدا به من بده، فقیرم و چیزی ندارم. هندوانه فروش در میان هندوانه ها گشتی زد و هندوانه ی خراب و به درد نخوری را به فقیر داد. فقیر نگاهی به هندوانه کرد، دید که خورده نمی شود. سپس مقدار پولی که به همراه داشت را به هندوانه فروش داد و گفت به اندازه پولم به من هندوانه ای بده. هندوانه فروش هندوانه خیلی خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد.
فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان گرفت و گفت:
خداوندا بندگانت را ببین، این هندوانه خراب را به خاطر تو داده و این هندوانه خوب را به خاطر پول.
داستان (6) چتر حمایت خداوند
تابحال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟
عزرائیل جواب داد:
یک بارخندیدم،
یک بارگریه کردم
ویک بارترسیدم.
."خنده ام" زمانی بودکه به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم،اورادرکنارکفاشی یافتم که به کفاش میگفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم وجانش راگرفتم..
"گریه ام"زمانی بود که به من دستور داده شدجان زنی رابگیرم،او را دربیابانی گرم وبی درخت وآب یافتم که درحال زایمان بود..منتظرماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم..دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت وگریه کردم..
"ترسم"زمانی بودکه خداوندبه من امرکردجان فقیهی را بگیرم نوری ازاتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد وزمانی که جانش را می گرفتم ازدرخشش چهره اش وحشت زده شدم..دراین هنگام خدا وندفرمود:
میدانی آن عالم نورانی کیست؟..
او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی.
من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که باوجودمن،موجودی درجهان بی سرپناه خواهد بود..
برنامه وکالت و آزمون های سال ۱۳۹۵
♻️مجموع مواد :
قانون مدنی ۱۳۴۰ قانون م ج ا ۱۰۲۰ قانون تجارت ۸۲۰ قانون آ د م ۵۳۰ قانون آ د ک ۴۹۰ ( مواد ۴۹۰ به بعد اگر توانستید حتما مطالعه کنید ) قانون اساسی ۱۷۷ جمع مجموع مواد : ۴۳۸۰ ماده
کتاب اصول فقه یا جزو دکتر شهبازی کامل ۸۰ صفحه می باشد .
✅ ماه های سال از اردیبهشت تا زمان آزمون آذر هفت ماه می باشد.
❗️از اردیبهشت تا مهر پنج ماه می باشد ♓️هر روز هفته یک درس بخوانید تعداد مواد در روز مطالعه بین ۳۰ تا ۴۰ باشد . پایان زمان خواندن، جمع بندی از مطالب خوانده شده خود نماید و بعد از کمی استراحت تست های مربوط به آن مواد را زده . جمعه می توانید استراحت کنید یا مروری به ابهامات و اشکالات موجود که در هفته نکته برداری کرده اید کنید.
مدت ده روز در این بازه پنج ماه را برای انعطاف گذاشته ایم که اگر به هر علت فرصت نکردید مطالعه کنید عقب نمانید .
⚡️مهر زمان دوره کردن از تمام مباحث خوانده شده می باشد .
⚡️آبان فقط تست زنی و رفع ابهام در بین تست ها
آزمون قضاوت آبان می باشد باید برای قضاوت دوستان برنامه منسجم تر با همین سبک داشته باشند چون مواد امتحانی اضافه تر می باشد و زمان آزمون نزدیک تر می باشد .
داستان (5) مقاومت بیشتر
در سر پیچ نهم مجرم با همین امید باز شروع به دویدن کرد؛ اما وقتی به انتهاي کوچه رسید، با تعجب دید کوچه بن بست است. ناگزیر خود را براي تسلیم آماده کرد. ولی هرچه منتظر شد. خبري از پلیس نشد. زیرا پلیس در ابتداي پیچ نهم نومید شده و باز گشته بود!!
ثروت و موفقیت نصیب کسی است که یک لحظه بیشتر مقاومت کند.
زندگی خود را بنويسيد
زندگی خود را بنويسيد از روی کاغذ زندگی کنید هر شب بنویسید هر صبح بنویسید نوشتن اعجاز می کند باور کنید خداوند به قلم و هر آنچه می نویسید قسم خورده است هدفی را که بنویسید خلق می کنید آرزوهای خود را بنویسید تا محقق شود وقتی اهدافتان را می نویسید از جایی که باور نمی کنید و به حساب نمی آورید محقق می شود